جدول جو
جدول جو

معنی کام گیری - جستجوی لغت در جدول جو

کام گیری
تمتع، نایل آمدن، به مراد رسیدن، رجوع به کام گرفتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فال گیری
تصویر فال گیری
شغل و عمل فال بین، طالع بینی
فرهنگ فارسی عمید
تاب گرفتن:
همان بیکران از جهان ایزد است
کزو تاب گیری بدانش بد است،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
در تداول زنان، کار: مرده شور کارگیریت را ببرد، مرده شورت ببرد با این کارگیریت، کسی که مرتکب میشود و مباشرت مینماید و متقبل میشود هر کار مهمی را، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ وَ دَ / دِ)
که رام گیرد، که رام کند، که ایل کند، که بزیر فرمان آرد، که مطیع کند، دررونده، فرارکننده، دورشونده، (از اشتنگاس)، گریختن، (آنندراج)، چنین است بمعنی مصدری ! گریز و فرار، (ناظم الاطباء)، اما ظاهراًمنقولات فرهنگ ناظم الاطباء و آنندراج و اشتنگاس بر اساسی نباشد چه، جای دیگر باین معنی دیده نشده است
لغت نامه دهخدا
آلودن و اندودن به موم، طرح ریزی نقشها بر روی موم، به این ترتیب که سرتاسر ظرف یا زمینۀ کار را موم می گیرند و جای نقشها را خالی می گذارند آنگاه با رنگهای لعابی آن را می آلایند و حرارت می دهند
لغت نامه دهخدا
مال بگیری، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به مال بگیری شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به گه گیری شود
لغت نامه دهخدا
(لُ / لِ)
عمل لگام گیر. گرفتن لگام اسب به قصد پیاده کردن راکب آن تعظیم را:
چون زمین میهمان پذیری کرد
و آسمان را لگام گیری کرد.
نظامی.
حیرتش چون خطرپذیری کرد
رحمت آمد لگام گیری کرد.
نظامی.
دل در اندرز و جان پذیری کن
یک زمانش لگام گیری کن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ)
ابنه. (آنندراج). عمل کله گیر:
قصد پدران نشانۀ ناپاکی است
این تاج ستانی ز کله گیری هاست.
اشرف (از آنندراج).
و رجوع به کله گیر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ)
عمل گرفتن کره (مسکه) از شیر یا دوغ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُرْ رَ / رِ)
عمل گرفتن کره از مادیان. کره گرفتن. کره کشی کردن
لغت نامه دهخدا
(تُ)
تخم کشی. تخم گرفتن از حیوان نر. رجوع به تخم کشی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عمل دامنگیر. رجوع به دامنگیر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
عمل گرفتن خامه از شیر.
- ماشین خامه گیری، ماشینی است که با حرکت دورانی ذرات خامه و چربی را از شیر جدا میکند
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
مخفف کام گیرنده، رجوع به کام گیرنده و گیرندۀ کام شود
لغت نامه دهخدا
کامیابی، کامروایی، غلبه، پیروزی، خوشبختی، شوکت، پیشرفت، مقابل ناکامی، رجوع به کامگار شود:
در کامگاری به گنج اندر است
ره گنج جستن به رنج اندر است،
ابوشکور،
ز پیروزی چین چو سر برفراخت
همه کامگاری زیزدان شناخت،
فردوسی،
کنیزک که او را رهانیده بود
بدان کامگاری رسانیده بود،
فردوسی،
سپه بر هم افتاد و چندی بمرد
همان بخت بد کامگاری ببرد،
فردوسی،
چه بر کام دل کامگاری بود
چه بر آرزو تن بخواری بود،
فردوسی،
عدیل شادکامی باش و جفت ملکت باقی
قرین کامگاری باش ویار دولت برنا،
فرخی،
چو تو کامگاری نیاورد گردون
ندیده ست گیتی چو تو بردباری
ور از کینه دل را به جوش اندر آری
کجا بردباری کند کامگاری،
عنصری (دیوان خطی)،
بنگر که پس از نیستی چگونه
با جاه شدستی و کامگاری،
ناصرخسرو،
اسباب کامگاری و کامرانی مهیا شد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 258)،
ایشان مرا تجارب کردند بی محابا
دیدند قدرت من، دیدند کامگاری،
منوچهری،
سلطان عرب به کامگاری
قارون عجم به مالداری،
نظامی،
ای مهر نگین تاجداری
خاتون سرای کامگاری،
نظامی،
نه باغ و نه بزم شهریاری
نه رود، نه می، نه کامگاری،
نظامی،
و هر گاه که این دو طرف بواجبی رعایت یافت کمال کامگاری حاصل آید، (کلیله و دمنه)، و عنان کامگاری و زمام جهانداری به عدل و رحمت ملکانه سپرده، (کلیله و دمنه)، عیش و عشرت و ناز و تنعم:
همه ساله نباشد کامگاری
گهی باشد عزیزی، گاه خواری،
نظامی،
، پیروزی، غلبه، فایق آمدن:
پناهنده را یاد کرد از نخست
نیت کرد بر کامگاری درست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار گیری
تصویر کار گیری
پرداختن بکاری مباشرت امری، کار: (مرده شورت ببرد با این کار گیریت)
فرهنگ لغت هوشیار
طرح نقشها بروی موم باین ترتیب که سرتاسر ظرف را موم میگیرند و جای نقشها را خالی میگذارند. آنگاه با رنگهای لعابی آنرا می آلایند و حرارت میدهند . وقتی لعابی که موم پوشانده است خالی ماند موم گیری بپایان میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لگام گیری
تصویر لگام گیری
عمل لگام گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار یگری
تصویر کار یگری
صنعت، کارگری عملگی، تاثیر نفوذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالم گیری
تصویر عالم گیری
فتح جهان جهانگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار گیری
تصویر بار گیری
گرفتن بار برای حمل و نقل
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بکاری می پردازد آنکه مباشر کاری شود، سنگ محکم یا ستون سنگی استواری که در ساختن عمارت بکار برند. یا کار گیر بنا. سنگی محکم که بدان ساختمانی بنا کنند، نوعی پارچه درشت و ستبر، سرداب زیر زمین، غار کهف، گنبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار گری
تصویر کار گری
عمل و شغل کارگر، تاثیر اثر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامن گیری
تصویر دامن گیری
ابتلا
فرهنگ واژه فارسی سره
آزاردهی، ناراحت سازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
یکدیگر را به اشتیاق در آغوش کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی