در تداول زنان، کار: مرده شور کارگیریت را ببرد، مرده شورت ببرد با این کارگیریت، کسی که مرتکب میشود و مباشرت مینماید و متقبل میشود هر کار مهمی را، (ناظم الاطباء)
در تداول زنان، کار: مرده شور کارگیریت را ببرد، مرده شورت ببرد با این کارگیریت، کسی که مرتکب میشود و مباشرت مینماید و متقبل میشود هر کار مهمی را، (ناظم الاطباء)
که رام گیرد، که رام کند، که ایل کند، که بزیر فرمان آرد، که مطیع کند، دررونده، فرارکننده، دورشونده، (از اشتنگاس)، گریختن، (آنندراج)، چنین است بمعنی مصدری ! گریز و فرار، (ناظم الاطباء)، اما ظاهراًمنقولات فرهنگ ناظم الاطباء و آنندراج و اشتنگاس بر اساسی نباشد چه، جای دیگر باین معنی دیده نشده است
که رام گیرد، که رام کند، که ایل کند، که بزیر فرمان آرد، که مطیع کند، دررونده، فرارکننده، دورشونده، (از اشتنگاس)، گریختن، (آنندراج)، چنین است بمعنی مصدری ! گریز و فرار، (ناظم الاطباء)، اما ظاهراًمنقولات فرهنگ ناظم الاطباء و آنندراج و اشتنگاس بر اساسی نباشد چه، جای دیگر باین معنی دیده نشده است
آلودن و اندودن به موم، طرح ریزی نقشها بر روی موم، به این ترتیب که سرتاسر ظرف یا زمینۀ کار را موم می گیرند و جای نقشها را خالی می گذارند آنگاه با رنگهای لعابی آن را می آلایند و حرارت می دهند
آلودن و اندودن به موم، طرح ریزی نقشها بر روی موم، به این ترتیب که سرتاسر ظرف یا زمینۀ کار را موم می گیرند و جای نقشها را خالی می گذارند آنگاه با رنگهای لعابی آن را می آلایند و حرارت می دهند
عمل لگام گیر. گرفتن لگام اسب به قصد پیاده کردن راکب آن تعظیم را: چون زمین میهمان پذیری کرد و آسمان را لگام گیری کرد. نظامی. حیرتش چون خطرپذیری کرد رحمت آمد لگام گیری کرد. نظامی. دل در اندرز و جان پذیری کن یک زمانش لگام گیری کن. نظامی
عمل لگام گیر. گرفتن لگام اسب به قصد پیاده کردن راکب آن تعظیم را: چون زمین میهمان پذیری کرد و آسمان را لگام گیری کرد. نظامی. حیرتش چون خطرپذیری کرد رحمت آمد لگام گیری کرد. نظامی. دل در اندرز و جان پذیری کن یک زمانش لگام گیری کن. نظامی
کامیابی، کامروایی، غلبه، پیروزی، خوشبختی، شوکت، پیشرفت، مقابل ناکامی، رجوع به کامگار شود: در کامگاری به گنج اندر است ره گنج جستن به رنج اندر است، ابوشکور، ز پیروزی چین چو سر برفراخت همه کامگاری زیزدان شناخت، فردوسی، کنیزک که او را رهانیده بود بدان کامگاری رسانیده بود، فردوسی، سپه بر هم افتاد و چندی بمرد همان بخت بد کامگاری ببرد، فردوسی، چه بر کام دل کامگاری بود چه بر آرزو تن بخواری بود، فردوسی، عدیل شادکامی باش و جفت ملکت باقی قرین کامگاری باش ویار دولت برنا، فرخی، چو تو کامگاری نیاورد گردون ندیده ست گیتی چو تو بردباری ور از کینه دل را به جوش اندر آری کجا بردباری کند کامگاری، عنصری (دیوان خطی)، بنگر که پس از نیستی چگونه با جاه شدستی و کامگاری، ناصرخسرو، اسباب کامگاری و کامرانی مهیا شد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 258)، ایشان مرا تجارب کردند بی محابا دیدند قدرت من، دیدند کامگاری، منوچهری، سلطان عرب به کامگاری قارون عجم به مالداری، نظامی، ای مهر نگین تاجداری خاتون سرای کامگاری، نظامی، نه باغ و نه بزم شهریاری نه رود، نه می، نه کامگاری، نظامی، و هر گاه که این دو طرف بواجبی رعایت یافت کمال کامگاری حاصل آید، (کلیله و دمنه)، و عنان کامگاری و زمام جهانداری به عدل و رحمت ملکانه سپرده، (کلیله و دمنه)، عیش و عشرت و ناز و تنعم: همه ساله نباشد کامگاری گهی باشد عزیزی، گاه خواری، نظامی، ، پیروزی، غلبه، فایق آمدن: پناهنده را یاد کرد از نخست نیت کرد بر کامگاری درست، نظامی
کامیابی، کامروایی، غلبه، پیروزی، خوشبختی، شوکت، پیشرفت، مقابل ناکامی، رجوع به کامگار شود: در کامگاری به گنج اندر است ره گنج جستن به رنج اندر است، ابوشکور، ز پیروزی چین چو سر برفراخت همه کامگاری زیزدان شناخت، فردوسی، کنیزک که او را رهانیده بود بدان کامگاری رسانیده بود، فردوسی، سپه بر هم افتاد و چندی بمرد همان بخت بد کامگاری ببرد، فردوسی، چه بر کام دل کامگاری بود چه بر آرزو تن بخواری بود، فردوسی، عدیل شادکامی باش و جفت ملکت باقی قرین کامگاری باش ویار دولت برنا، فرخی، چو تو کامگاری نیاورد گردون ندیده ست گیتی چو تو بردباری ور از کینه دل را به جوش اندر آری کجا بردباری کند کامگاری، عنصری (دیوان خطی)، بنگر که پس از نیستی چگونه با جاه شدستی و کامگاری، ناصرخسرو، اسباب کامگاری و کامرانی مهیا شد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 258)، ایشان مرا تجارب کردند بی محابا دیدند قدرت من، دیدند کامگاری، منوچهری، سلطان عرب به کامگاری قارون عجم به مالداری، نظامی، ای مهر نگین تاجداری خاتون سرای کامگاری، نظامی، نه باغ و نه بزم شهریاری نه رود، نه می، نه کامگاری، نظامی، و هر گاه که این دو طرف بواجبی رعایت یافت کمال کامگاری حاصل آید، (کلیله و دمنه)، و عنان کامگاری و زمام جهانداری به عدل و رحمت ملکانه سپرده، (کلیله و دمنه)، عیش و عشرت و ناز و تنعم: همه ساله نباشد کامگاری گهی باشد عزیزی، گاه خواری، نظامی، ، پیروزی، غلبه، فایق آمدن: پناهنده را یاد کرد از نخست نیت کرد بر کامگاری درست، نظامی
طرح نقشها بروی موم باین ترتیب که سرتاسر ظرف را موم میگیرند و جای نقشها را خالی میگذارند. آنگاه با رنگهای لعابی آنرا می آلایند و حرارت میدهند . وقتی لعابی که موم پوشانده است خالی ماند موم گیری بپایان میرسد
طرح نقشها بروی موم باین ترتیب که سرتاسر ظرف را موم میگیرند و جای نقشها را خالی میگذارند. آنگاه با رنگهای لعابی آنرا می آلایند و حرارت میدهند . وقتی لعابی که موم پوشانده است خالی ماند موم گیری بپایان میرسد
کسی که بکاری می پردازد آنکه مباشر کاری شود، سنگ محکم یا ستون سنگی استواری که در ساختن عمارت بکار برند. یا کار گیر بنا. سنگی محکم که بدان ساختمانی بنا کنند، نوعی پارچه درشت و ستبر، سرداب زیر زمین، غار کهف، گنبد
کسی که بکاری می پردازد آنکه مباشر کاری شود، سنگ محکم یا ستون سنگی استواری که در ساختن عمارت بکار برند. یا کار گیر بنا. سنگی محکم که بدان ساختمانی بنا کنند، نوعی پارچه درشت و ستبر، سرداب زیر زمین، غار کهف، گنبد